*پیشروها و آثارجدید*
*بدری رحیم ایوب اوغلو*
*ترجمه شیدا فلاحی و یاسر قادر*
زمانی که سخن از پیشروها (پیشرو بودن در نقاشی )به میان می آید در صف اول سزان، ونگوگ، پیکاسو، ماتیس، ژرژسورا و گوگن قرار می گیرند. منظور از پیشروها هنرمندانی هستند که در زندگی تحقیقات با ارزشی در مسیر پیشرفت انجام داده اند. این هنرمندان، آسمان را تا زمین پایین آورده اند تا ما لمسش کنیم. با این حال، ما آنها را معماهایی می بینیم که سعی در فهم راز آنها داریم.
از نظر بسیاری آنها و آثارشان معماهایی هستند که باید حل شوند، از این رو من به زبان تصویری که در آثارشان وجود دارد قانع ام و به نظرم هر کسی می تواند متوجه زبان شان شود.مواردی که از آثار پیشروها برای مخاطبان شان قابل درک می باشد؛ اهمیتی است که به سادگی و صمیمیت در کارهایشان داده شده است.نقاش با تنظیم نور و دکور و به عاریت گرفتن تکه هایی از مناظری که دیده و در محیط پیرامونش قرار دارد؛ آثاری برای ارائه به خارج از آتلیه خود می آفریند.
آثاری که شاهد کار بر روی موتیف هایی هستیم که به مرور زمان، بیشتر شده و در کارهایشان به کاربرده می شود. اما با اینکه حضور موتیف ها و عناصر جدید بیشتر می شود مهارت و استادی گذشته در آثار امروز را نمی توان یافت. و این همان موردی است که در نگاه اول به آثار نقاشان پیشرو به چشم می خورد و نمی توانیم مهارت اجراهای اساتید بزرگ جهان را در این فرم ها بیابیم.
مخاطبی که یک منظره یا یک پرتره را با تمامی جزئیات در یک تابلو مشاهده می کرد، اکنون در مقابل فرمی خطی از چهره یا فرم هایی از رنگ به عنوان منظره مواجه شده است و هنرمند را مورد انتقاد قرار می دهد.نقاشان قدیمی قبل از آغاز به کار بر روی موضوعی بر اساس تجربیاتی که از اساتید خود کسب کرده بودند و یا آموزش هایی که بر مبنای تمرین و به صورت خود آموخته بدست آورده بودند در ذهن شان قسمت های بسیاری از اثر را ترسیم می کردند.با به تصویر کشیدن آناتومی و مناظر، مهارت و استادی خود را به رخ مخاطب می کشیدند و هر روز در حال کشف جدیدی از زوایای طبیعت بودن و بدنبال ارائه خاصی در به تصویر کشیدن کادری مشخص از منظره ای ویژه، برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب بودند.اما برای بازار هنر امروز متاع خوبی نبوده و مخاطب در مواجه با تصاویری از طبیعت که اطلاعاتی تکراری را بیان می کنند، علاقه ای نشان نمی دهد.
امروزه هنرمند نقاش در مقابل طبیعت با دیدی جدید می ایستد و می خواهد جلوه ای دیگر از آن را نشان دهد. در مقابل این طبیعت نه به عنوان یک استاد و عالم، که سعی می کند به عنوان یک کودک ظاهر شود. بله به صافی و صداقت روح یک کودک و این همان بخش اولیه هنر جدید است که غبطه برانگیز است.این همان نقشی است که مانند معمایی در مقابل او ظاهر می شود و مخاطب با خود می گوید “من هم می توانم اینگونه نقاشی کنم. کودک پنج ساله ام بهتر از این ترسیم می کند.” این حکمی است که بیننده در مقابل نقاشی نقاشان پیشرو صادر می کند.مخاطب همواره در انتظار دیدن معجزه ای از هنرمند است ولی در مقابل هنرمند پیشرو با بیان واژه “ناشی” حرف آخر را می زند؛ بدون بررسی حس و مفهوم کار! در واقع برای شناخت هنر جدید نیاز به درک حس هنرمند توسط بیننده و کسب اطلاعات بیشتر در مورد اثر و هنرمند می باشد. اما اکثر مخاطبان برای دوست داشتن یک اثر هنری خود را به دردسر نمی اندازند و بدون شناخت از هنرمند و اثرش به قضاوت می نشینند و حتی در مقابل اثری از سزان نیز، او را لایق عنوان هنرمند نمی دانند.بیننده ای که عادت به شنیدن یک داستان، یک قصه دینی یا یک شعر داشته است؛ در حال حاضر تحمل همراهی همه این ها را در یک تابلو ندارد.
عجیب است مردم در مواجه با یک موسیقی انتظار هیچ کدام از موارد گفته شده را ندارد. مثلا در یک ملودی به دنبال خورشید یا دانه های باران برای دیدن نیست و بی چون و چرا موسیقی را پذیراست و دوست دارد، اما تمامی این انتظارات را از نقاش مطالبه می کند.موسیقی دان نتهایی را که می پسندد پشت سر هم قرار می دهد، شاعر با کلمات مورد علاقه اش قافیه می سازد، رمان نویس با شخصیت هایش دنیایی را که دوست دارد می سازد، اما نقاش که همه سرمایه اش رنگ و طرح است وقتی به ساخت دنیایش می پردازد و مانند سربازانی آنها را در صحنه می چیند، قیامتی به پا می کنند که ای وای کارهای یک دیوانه را ببینید.مخاطب، نقاشی را یک صحنه تئاتری می بیند که انسان های داخل نقاشی یا باید به زبان آمده و صحبت کنند و یا با یک ژست یا میمیک خاص احساس درونشان را منتقل کنند. مخاطبی که زبان ادبیات نقاش را در اختیار داشت با دیدن قطع ارتباط نقاشی با ادبیات، ترس از عدم کنترل نقاشی او را آشفته می کند. (قبلن یک شعر را به تصویر می کشیده یا یک داستان را ولی الان بدون آنها دارد حرف می زند و این قابل درک نیست.)
این بار هم بیننده در برابر اثر هنرمندی که در مورد طبیعت و جزئیاتش سخن می گوید می ایستد و می گوید اگر قرار بود با چند تاش قلم و رنگ طبیعت را نشان دهد چه نیازی به مدل طبیعت بود. خط برای خط و رنگ برای رنگ، پس این همه دم از طبیعت زدنتان برای چیست.در مقابل پاسخ به این مخاطب اثر کاریکاتوریستی به ذهنم رسید که در آن نقاشان قدیمی با نگاه به یک مدل زشت، یک ونوس را نقاشی می کردند و هنرمندان پیشرو معاصر با داشتن مدل هایی به زیبایی ونوس مخلوقات زشتی را می آفرینند و به ما می خندیدند.این کاریکاتور بیانگر نقش ثابت طبیعت در دوران های مختلف را نشان می دهد، که لازم به ذکر است تمامی هنرمندان معاصر از یک زیبایی، هیولایی برای ارائه در آثار خود نمی سازند.سختی ها و مصائبی که مدل های پل سزان از دستش می کشیدند معروف است. فیگورهایی که مدل هایش مجبور به اجرای آن بودند و مدتها طول می کشید، اما زمانی که از سزان و آثارش سخن می گوییم هدف اشاره به این اتقافات نیست بلکه اشاره به افرادی است که از پس راه او پیشروها را بارزتر کردند، دادائیست ها، فتوریستها و سورئالیست ها.تمامی این جریان ها که شهرت بدی به نقاشی اضافه کرده اند در سال های بعد به اندازه یک ویرگول در تاریخ نقاشی جای خواهند داشت.کوبیسم و مد آن مانند یک ویروس زکام در همه جا گشته و برای زمان کوتاهی تبدیل به یک مد همه گیر شد؛ به مانند کلاه های زنانه که امروزه در حال پیوستن به تاریخ هستند.در این متن اشاره کردیم به اینکه کوبیسم یکی از روش های جستجو شده توسط سزان است.
در ادامه می خواهیم کمی در این باره صحبت کنیم.سزان می گفت: نقاشی باید آهنگی موازی با طبیعت را داشته باشد اما وقتی با عدم این هماهنگی مواجه می شد باز هم به دنبال پیدا کردن ارتباطی مابین آنها بود. در این ارتباط اشاره خواهیم کرد به نکته ای در مورد به وجود آمدن کوبیسم.سزان به امکان ارجاع دادن اجسام هندسی، اشکال، کره ها، استوانه ها و مخروط ها به طبیعت باور داشت و این باور را در طراحی هایش تطبیق داده بود.یکی از مشکلات او پیدا نکردن آهنگ این ریتم و هندسه و پرداخت به مسائل مختلف بود که در این بین هنرمند اسپانیایی به نام پیکاسو را نیز وارد این هندسه طبیعت کرد و نام این هندسه گمنام را کوبیسم گذاشتند که امروزه نظاره گر آنیم.پیکاسو می گوید من فقط با کره ها، استوانه ها، مکعب ها و مخروط ها می توانم موسیقی بسازم که سزان آنرا درک کرده بود، و با این شکل های هندسی مجزا شروع به کشیدن آثارش می کند.با اینکه این نقاشی ها با طبیعت یکسان نیستند اما یادآور احساس سزان هستند.پیکاسو در این مسیر اولین کسی بود که هندسه پر از فرمش را برای آزمایش و یافتن راه های جدید رها کرد و مسیر کشف تکنینک های دیگر را در پیش گرفت و در مسیری که قدم می گذاشت با گام های بلند طی می کرد و هنرمندان پیرو، که در راه او سینه خیز مسیر طی می کردند تا بتوانند روی پای خود بایستند را گویی شناخته بود که بعضی ها در این مسیر دچار تکرار می شدند و گروهی هم از همان راه آمده بر می گشتند.پیکاسویی که هنور ۱۴ سال بیشتر نداشت پرتره های عالی ترسیم می کرد و درک بالایی از آثار کلاسیک و آثار موجود در موزه ها داشت و دارای هوش و ذکاوت بالایی بود و بسیار حساس که به دلیل نقاش بودنش به دنبال راه های نویی در هنر نقاشی بود. اما هنوز هم افرادی هستند که در روش اولی که کشف کرده اند دست و پا می زنند.در اینجا برایتان کروکی دادائیسم و سورئالیسم را که به نظر بسیاری هنوز با ریتم ادبی خاصی همراه هستند را ترسیم خواهیم کرد. یک نقاش دادائیسم برای ترسیم یک گربه روی صندلی اش می نشیند و شروع به کشیدن گربه ای که در حال خواب است می شود. اما شیطان بدجنس در همان لحظه به ذهن هنرمند این فکر را تزریق می کند که دیشب جوراب هایش بال در آورده و پرواز کرده اند و هنرمند دادائیست بدون تردید شروع می کند به کشیدن چیزی که به ذهنش خطور کرده و بعد در حالی که می خواهد به کشیدن گربه در حال خواب ادامه دهد دوباره به ذهنش تصویر موشی خطور می کند که حامل ویروس وباست، پس موش را هم ترسیم می کند و برای به تصویر کشیدن ویروس، سر خُشک شده موش را هم اضافه می کند.
در مورد سورئالیست ها هم شاهد ثابت بودن شکل ها و فرم های تکرار شونده هستیم. مانند یک اثر که شامل دایره های تودرتویی که مرتب تکرار می شوند و به همراه دایره های کوچک و بزرگ گویی اذیتی پنهان برای مخاطب را به ارمغان می آورند.زمانی که سخن در مورد هنر جدید است نباید به ذهن مان افرادی نو کیسه ای را بیاوریم؛ که فقط به خاطر انجام کار جدیدی، شروع به انکار اشخاصی که قبل از آنها به دنیا آمده اند، می کنند و یا به دنبال بیان این هستند که به گذشتگان شان هیچ چیزی بدهکار نیستند و نمی خواهند از هیچ نظر قربانی تلاش برای شباهت به آنها شوند و سادگی، صمیمیت و تواضع را زیر پا می گذارند.در حقیقت هنر جدید واقعی عقل سلیم را زیر پا نمی گذارد و گذشتگان را انکار نمی کند. آنان در تاریخ نقاشی در مقابل هر اثری که به اندازه میکل آنژها و رافائل ها و کلاسیک های سزان ها دارای حس نوآوری و سادگی باشد سر تعظیم فرود آورده و از ادای احترام ابایی ندارند. در واقع نکته مهم در نقاشی پیشروها دوری از تکرار و علامه دهر بودن است.در عصری که صنعت و ماشینیزه شدن آمال ذهن هاست.در حالی که تکامل در زیبایی هنر با تکامل ماشینیزه شدن قابل مقایسه نیست، هر عصری تعریفی از زیبایی و تکامل را برای خود داراست. تعاریف زیبای عصر حاضر با تعاریفی که چند قرن پیش از زیبایی ارائه می شد آیا قابل مقایسه هستند؟ماشینی که امروز با سرعت بالایی جاده ها را زیر پا می گذارد روزی به آهنی بی حرکت تبدیل خواهد شد اما آیا در تصورات یک هنرمند این ماشین با سرعت از همان جاده نخواهد گذشت؟در واقع در مقابل حملات خطرناک ماشینیزه شدن از پالت هنرمندان بعضی از رنگها می توانند کم یا زیاد شوند و یا یک شاعر از به کار بردن بعضی از کلمات منصرف خواهد شد و نویسنده ای اگر پنج شخصیت خیالی در داستانش می آفریند چهار نفرشان را زنده نگه خواهد داشت، در حقیقت هنرمند با هر پستی و بلندی که زندگی پیش رویش قرار دهد باز هم با دیدن یک آسمان آبی با تعدادی ابر سفید نمی تواند زیبایی آن منظره را کتمان کند!هنرمند در مواجه با زیبایی با هنرش به آن اعتراف می کند و آن زیبایی را به جامعه زمانه خود منعکس می کند.
منبع:Aylik guzel sanatlar dergisi